۱_ با قنات چشمه شبی نجوا نمود
که ببین انسان چها با ما نمود
۲_ با خم و پیچی که در تو ساز کرد
ما را پر از صوت و از آواز کرد
۳_این کج و پیچی که اکنون در توهست
حال ما را کرده همچو شخص مست
۴_ میروم گه مستقیم گاهی به راست
گه به چپ اما خلاف میل و خواست
۵_گفت ای چشمه اگر داری ثبات
بشنو حرف حق مطلق از قنات
۶_تو درون کوه بودی در حجاب
دور بودی از مزایای ثواب
۷_حبس بودی در درون غار کوه
اندرون دخمه های تار کوه
۸_او رهانیدت از آن ظلم غنی
گشته ای راهی به دشت و روشنی
۹_تو به زندان مانده بودی بی اثر
از فضای سبز و روشن بی خبر
۱۰_ میبرد انسان تو را جایی کنون
که شوی آشنا به انواع فنون
۱۱_زنده می گردد ز تو خاکی که آن
خالی از آب است و خالی تر ز جان
۱۲_جان بگیرد بذر و برّآرد ببار
بی حساب و بی حدود و بی شمار
۱۳_ از تو گردد سبز دشت بی گیاه
که شگفتی آورد بهر نگاه
۱۴_ محترم گردی چو آری سود و بر
قدر خود یابی چو بینی آن ثمر
تذکر: انسان هم از پرده راز بیرون آورده
نشد مگر برای هدفی مهم
برچسب : نویسنده : 3setaei9 بازدید : 14