لطیفه مکتبی در حومه بنگال

ساخت وبلاگ

لطیفه مکتبی در حومه بنگال


۱_ مکتبی در حومه بنگال بود

او ستادش دشمن ابطال بود

۲_کودکان بسیار و ادیانشان کثیر

نوجوان برخی و جمعی هم صغیر

۳_او ستاد بر نوجوانی کرد رو

که توربت کیست بهر ما بگو

۴_گفت او هستم مسیحی سرورم

اِبن و اَب ، روح القدس را یاورم

۵_زد به چوب استاد او را کی فسون

مانده ای بر سه خدایت تا کنون

۶_از دگر پرسید و او هم گفت پنج

هم بزد او را و دادش زجر و رنج

۷_سومین هفده خدا بهرش شمرد

این یکی هم چوب استادش بخورد

۸_چارمی گفتا چل داریم خدا

مهر و ماه و آب و دریا و هوا

۹_ شمه ای باشد از آن چل ای گرام

گر بگویم میشود طول کلام

۱۰_ چارمی هم خشم استادش بدید

در درون، دل از خدایانش برید

۱۱_پنجمی گفتا مسلمانم ولی

الفرار از اوستادم یا علی

۱۲_با دویدن رفت از مکتب برون

گشت پنهان در ورای یک ستون

۱۳_پس ندایش داد استادش فلان

تو زخشم و چوب من داری امان

۱۴_باز آ، در مکتبت بی ترس و بیم

تو بنام رب رحمان و رحیم

۱۵_بازگشت و گفت استاد عزیز

زآن شدم از چون تو نیکو در گریز

۱۶_دیدم آنکه چل خدا دارد بنام

هم نمی باشد به نزد تو گرام

۱۷_من که دارم یک خدا را دلخوشی

این گمان بردم مرا تو میکشی

+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۳ساعت 23:25&nbsp توسط سید احمد سعادتمند  | 

منظومات ستایی اهوازی (سید احمد سعادتمند)...
ما را در سایت منظومات ستایی اهوازی (سید احمد سعادتمند) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3setaei9 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:15