1-به خواب دید عالمی آدینه شامی
که خمّار، جار او دارد مقامی
2-بهشتش می برند با عزت و جاه
ندارد عالِم اندر رتبه اش راه
***
3-سحر پرسید از خمار که ای جار
چه کردی حق ترا خواهان شد و یار
4-بگفت خمار بر خود این نبینم
جزائی که بخُلد حق نشینم
5-ولیکن گویمت گویا از این بود
که یک مظلومه ما را همنشین بود
6-که پارسال دار فانی را وداع کرد
فراوان بهر من آن زن دعا کرد
7-رهانیدم همین زن را ز شویش
که بسته بود ازو راه گلویش
8-گلاویز گشتم با آن مرد مکار
شدم آزادی زن را خریدار
9-در آن حالی که می کوبیدمش سخت
کشید از من زنش یک گوشه از رخت
10-که ای اهل خدا امداد کن امداد
مرا زین مرد ناحق گو کن آزاد
11-به شویش کیسه ای پر سکه دادم
که تا برگ طلاقش را ستادم
12-به خانه بیست سالی خواهرم بود
چو مادر سایه او بر سرم بود
13-ببطنش داشت فرزندی زشوهر
که می بود دختری بهتر ز اختر
14-بزرگش کردم و دادم به شوهر
به مردی که ببود او هم چو گوهر
15-بله عمری ز این دو صرف کردم
ز بد گویان تحمل حرف کردم
16-کنون شاید ازین قصه ازین راز
درِ درگاه حق گشته ز من باز
1-خمَار=شراب فروشی، می فروشی، باده فروشی
برچسب : نویسنده : 3setaei9 بازدید : 41