1.سرو خندید به اندام خیار
که ز تو سایه نمی آید بار
2.از زمین قد نکشیدی بکمال
زین سبب هیچ نیایی به شمار
3.من درین باغ چو شمشادم و کاج
بین اشجار منم یکه سوار
4.با چنین جثه چه داری بَرُِ و سود
یا چه داری که نمائی به نثار
5.گفت ماراست بسی سود و ثمر
از همین جثه ما ده انبار
6.سایه ات کرده تو را خویش نگر
تو بکار - هیچ نیایی چو خیار
7.به ز تو سایه بریزد بزمین
بَرِ دیوار تنومند و مُنار
8.گر توانی ثمری آر به بار
بهر انفاس و روان میوه بیار